چند نفر تو زندگی تاثیر زیادی بر من گذاشتند. یکی از اونها حضرت نواب صفوی بود که به حق تجلی کامل یک شیعه ی عزتمند و انقلابی بود. جهت گیری این عزت انقلابی در من با شناخت بزرگواری بنام سیدمرتضی آوینی تکمیل شد.. {چه ادعائی!}
متن زیر شرح جلسه ی ملاقات شهید نواب صفوی با سگ پهلویه:
طبق قرار قبلی برای مرحوم نواب وقت گرفته بودند و به گفته خود محمود جم ، مرحوم نواب هنگام داخل شدن که سربازها به احترام نظامی تفنگ ها را بالا برده بودند مثل همیشه دستش را از داخل عبا درآورده و عبا را از دست راستش گرفته بدست چپ به گونه ای که عبا باز نباشد و گفته بود «آها آها» و خیلی متین سلام با دست داده بود و آمده بود بالا.
محمود جم جلو می آید آن طور که خودش برای امام جمعه نقل کرده بود نواب خیلی محکم دست می دهد.
گفتم: آقای نواب اینجا مراسم...
گفت: چی؟
گفتم: اولا که در باز میشود شما ابتدا باید سلام کنید.
گفت: لازم نیست شما بگویید خودم می دانم.
گفتم: ضمنا ربع ساعت هم بیشتر برای شما وقت نگرفتیم.
گفت: خب
گفتم: بعد آرام آرام با اعلیحضرت صحبت بکنید و سر ساعت هم وقت تمام است.
دوباره گفت: خب
هنگام ملاقات شاه دیده بودیم که این شخص(نواب) که کسروی را کشته و... دست داده بود و نشسته بود.
و مرحوم نواب خودش می گفت یک میزگردی را جلوی ما گذاشته بودند.
(آن روزها محمد مسعود در روزنامه مرد امروز نوشته بود که اشهدان لااله الا الله اشهدان محمد رسول ا... من مسلمانم فلان و فلانم ولی به آقای بروجردی میگویم که حجاب در اسلام نیست و عقیده به حجاب ندارم و متأسفانه این نامرد (محمد مسعود) قمی هم بوده)
مرحوم نواب آمده بود که شکایتی بکند که چرا اجازه چنین حرف هایی را میدهید. شهید نواب میگفت با دستم همین طور می کوبیدم روی میز تق، تق، چرا در این مملکت کسانی باشند که اعتنا به تعالیم اسلامی نکنند؟
و محمدرضا پهلوی هم هاج و واج مانده بود.
محمود جم بعدها می گفت:
من از اتاق بغلی تق و تق دست نواب را که بر میز می زد می شنیدم و شاه گفته بود بسیار خوب.
فردای آن روز محمود جم به امام جمعه گفته بود:
آقا میخواهم مطلب بامزهای بگویم این شخصی که شما برای دیدار با شاه معرفی کرده بودید عادی آمد و رفت. آقای نواب هم که از قبل وقت گرفته بود چنین برخورد کرد. به طوری که شاه بعد از رفتن نواب مرا خواست و گفت: نه به آخوند دیروزی و نه به سید امروزی. این آخوند که مال عهد دقیانوس بود و این سید هم مثل یک افسر که با یک سرباز دارد صحبت میکند با من صحبت کرد و اصلا انگار نه انگار شاهی وجود دارد. این چه کسی بود فرستاده بودی اینجا؟!
پیشنهاد شاه به نواب
امام جمعه تهران «دکتر سید حسن امامی» پس از بازگشت نواب از مصر به ملاقات رهبر فداییان رفت و گفت:
«اعلیحضرت برای تجلیل از مقام فضل و کمال آقای نواب صفوی، نیابت تولیت آستان قدس رضوی را به ایشان تفویض میکنند و اختیار میدهند که آقای نواب صفوی درآمد آنجا را با نظر خود به مصارف شرعیه برسانند و از حمایت کامل اعلیحضرت برخوردار باشند، مشروط بر اینکه در کار سیاست مملکت هیچ مداخلهای نداشته باشند.»
چهره نواب از خشم سرخ شد، با ناراحتی و عصبانیت به امام جمعه گفت:
«پسرعمو، اینکه به شما میگویم، مکلف هستید که عیناً به این سگ پهلوی برسانید، به او بگویید که تو میخواهی مرا با دادن پست و مقام و پول فریب بدهی و خودت آزادانه، هر کاری که میخواهی با دین خدا و مملکت اسلام، انجام دهی، این محال است . من یا تو را میکشم و به جهنم میفرستمت و خود به بهشت میروم و یا تو مرا میکشی و با این جنایتت باز هم به جهنم رفته و من در بهشت در آغوش اجدادم جای میگیرم. ولی در هر حال تا من زنده هستم امکان ندارد ساکت باشم و بگذارم تو هر کار که میخواهی انجام دهی.»
دکتر سید حسن امامی پس از مذاکره با نواب ناامید به نزد شاه بازگشت.